najvayeghalam
سخن بزرگان را هم میشود ویرایش کرد که بهتر شود. سعدی میگوید:
درشتی و نرمی به هم در مهست/ چو فاصد که جراح و مرهم نه هست
«فاصد» یادآور فاسد است و برای اخلاق خوب نیست. اگر میگفت:
چو رگزن که جراح و مرهم نهست
رگزن خیلی شیواتر و روشنتر بود
یا همین سعدی میفرماید: پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید
مگر بلبل با پایش آواز میخواند و آن همه تحریرهای ریز و چهچهههای سوزن – سوزنی میزند؟ لذا بعضی گفتهاند درستش این است:
نای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید. یا سعدی گوید:
هر پیسه گمان مبر نهالی / شاید که پلنگ خفته باشد. چون معنای پیسه (هر چیز دورنگ) و نهالی (بالش و نظیر آن) معلوم نبوده لذا عقل جمعی آن را چنین ویرایش کرده است: هر بیشه گمان مبر که خالیست / شاید که پلنگ خفته باشد. یا حافظ میگوید:
چو پیراهن شوم آسوده خاطر / گرش همچون قبا گیرم در آغوش، مگر پیراهن از سایر اشیاء آسودهخاطرتر است؟
خلاصه کف و کیف یعنی همان کم و کیف منظور او معلوم نیست. همین خواجه عظیمالشأن میفرماید:
چشمم آن دم که ز شوق تو نهاد سر به لحد / تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود. مگر چشم، یک «سر» مستقل برای خود دارد؟
یا باز خواجه (به معنای قدیی کلمه البته) می فرماید:
صراحیی و حریفی گرت به چنگ افتد/ به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است. گیرم که صراحی، آن هم محتوایش نوشیدنی باشد (ایهام تضاد دارد با هشتاد ضربه در ملأ عام یا خلا خاص)، اما حریف ۶۰-۷۰ کیلویی (بدون رعایت رژیم از سوی قدما) چگونه مثل نوشابه تلخ یا چای شیرین نوشیدنی است؟ باز خواجه فرماید:
دریای اخضر فلک و کشتی هلال / هستند غرق نعمت حاجی قوام ما. باید گفت: دریای آسمان ازرق (آبی) است نه اخضر(سبز). ثانیاً: ازرق (غیر از ازرق شاهی) باز ورق نوعی جناس یعنی «جوری جنسی» دارند. منظورم این است که لاجرم به جای کشتی پت و پهن که برای هلال مناسب نیست باید «زورق» میگفت. بعداً هم که با کاریکلما تورسازی حسابی از خجالت زرتمغا (کابیش همان رانت خودمان با مقادیر جوایز فرهنگی که خاص چهرههای پایدار است) برنمیآید و دریا را غرقه می شمارد که حاجی عقلش قوام پیدا نکند.
یا در جای دیگر میفرماید:
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید/ هیهات که درد توز قانون شفا رفت. همه شارحان دیوان خواجه گفتهاند که قانون و شفا ایهام تناسب و اشاره به دو کتاب ابوعلی سینا دارد. نظر بنده این است که «درد رفتن» نداریم، آن هم درد از قانون رفتن. پس بهتر بود یک ایهام دیگر بیشتر و مشکل را کمتر می کرد و چنین میگفت:
دی گفت…./ هیهات نجات توز قانون شفا رفت، چرا که نجات (خلاصه شفا) ازآثار ابن سیناست. با درود و بدرود.
بهاءالدین خرمشاهی، کژتابیهای ذهن و زبان،صص ۱۴۸ – ۱۴۹
ویرایش انواع متنهای خود را به نجوای قلم بسپارید.
1 Comment
سلام.وبسایتتون خیلی خوب و مفیده.به کارتون ادامه
بدین